در سال سوم هجرت و در شب نیمه ماه رمضان ـ که بهترین ماه های خداست ـ خانه امیرالمؤمنین و فاطمه علیهماالسلام میزبان قدوم مولود مبارکی شد که شادی را با خود به خانه وحی آورد. در این شب فرخنده، سبط اکبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ، حضرت امام حسن علیه السلام چشم به جهان گشود و شهر مدینه را غرق نور کرد.
تو که آمدی …
ستاره ها تکثیر میشوند و آفتاب، در شب های تاریک رخنه می کند.
همه پیراهن ها، بوی یوسف میگیرند و کبوتران از سقف خانه ها لبریز میشوند.
آسمان، آنقدر آبی میشود که آب ها از یاد می روند.
زندگی از لبخند تو آغاز می شود و باران ها ستاره می بارند بر ایوان های تاریک مانده ما. با آمدنت، غروبها کوتاه و کوتاهتر شدند و آفتاب، بلندتر از همیشه، بر پنجره های ما پدیدار شد.
تو که آمدی، گریبان های غریب، بغض شدند و اشک ها، باران های بهاری. جاده ها عاشقانه به تو ختم شدند و همه راه ها، صراط مستقیم.
بهارها در حاشیه سبز نام تو جان گرفتند.
تو که آمدی؛ غربت از تنهایی درآمد و عشق، در سینه های کوچک ما جوانه زد.
پرنده های بی آشیانه بر شانه هایت آشیان گرفتند و درخت ها به برکت نفس های معطر تو شکوفه زدند و سیب شدند.
با آمدنت، بوی علی در کوچه های غم زده کوفه جاری شد و صدای گریه های کودکانه ات، در صدای بال فرشتگان پیچید تا شبها، با لالایی آرام تو، کائنات به خواب بروند.
چشم هایت، دورترین افق ها را روشن کرده است.
سینه ات، اقیانوسی است که همه اندوه های عالم را پذیرا خواهد شد.
با تو، دنیای پدرانه علی علیهالسلام ، رنگین تر و تنهایی اش با رنگ مهربانی تو پُر خواهد شد. تو که آمدی، آبشارها همه قد کشیدند تا در تن تو، خودشان را تطهیر کنند و رودخانه ها به دنبال کوچه خانه پدری ات دویدند تا بوی قدم هایت را به دریاها سوغات ببرند.
از نام تو، تنهایی می تراود و پرنده ها با آسمان آشتی می کنند.
چشمه ها در تشنگی کویر، جاری اند تا عطش تنهایی تو را تا کربلای غریب برادرت ببرند.
تو آمده ای تا منادی عشق و مهربانی در دلتنگی دورترین کوچه های شب زده باشی.
متن ادبی ولادت امام حسن (ع)
چشمه سخاوت!
امشب، هر ستارهای را که رصد میکنم، نام تو را میبینم که به وسعت یک آسمان شکیبایی، می درخشد و شوق پرواز را در دل عاشقانت به تپش وا می دارد. دست های نیازمان را از چشمه سخاوتت کوتاه مکن؛ بگذار با وضو در نور امامتت، شیرینی کرامتت را چشیده باشیم!
ای شعله خدا !
هم خانه با حسین!
هم شانه با علی، چون چلچراغ علم!
بر دل خوش آمدی!
ای امام غربت!
آنکه از آبروی تو وساطت میطلبد، تشنه باران هدایت توست و آنکه حاجت را بهانه کرده، تشنه رفاقت با تو.
به حق شادی میلادت، قفل بسته چشمان ما را با عنایت و کرمت بگشای تا طعم سفره مهربانی تو را بچشیم؛ که هیچ زخمی از بارش کرامت بارانی ات بی مرهم نمی ماند؛ یا کریم اهل هدایت!
قبله حاجات آن صفت کریمانه را که در اسما و صفات ذات الهی شنیدهای، در ظهور وجود مبارک حسن علیه السلام ببین!
اگر امام مجتبی علیه السلام را کریم اهلبیت میخوانند، بدان جهت نیست که دیگر امامان معصوم از این صفت برخوردار نیستند، بلکه از آن است که این صفت در وی به تمامیت و کمال رسیده است و امام حسن علیه السلام در ظهور و بروز کرامت، پیشی گرفته است؛ به زبان دیگر، امام، در تجلی صفت کرامت و بزرگواری خداوند آنچنان آیینه داری میکند که سزاواری این اسم اعظم را یافته است.
در واقع، خداوند تعالی در هر یک از اهل بیت علیه السلام صفتی از اسمای الهی خویش را شاخص گردانیده تا مردم برای رجوع، قبله حاجات واحد و یگانه ای داشته باشند؛ وگرنه، دیگر اهل بیت علیهم السلام نیز از صفت کرامت به دور نیستند. چنین است که هر یک از آل اللّه در صفتی بارز شده اند تا به واسطه آن، بر شفاعت عالَم، جلوه بیشتری بیابند.
از بزرگواری کریم اهل بیت علیهالسلام به دور است که هنگام نیاز و حاجت کسی، کرامت خویش بپوشاند و در انعام و اکرام به او بخل ورزد.
پس دست التماس ما و دامان کریمانه او!
۲۸ ماه صفر مصادف با شهادت امام حسن (ع)
کوچه های فاصله گرفته از آسمان
از کجای این مدینه سراغ تو را نگیرم که هر کوچه، شمیم نفس تو را گرفته؟
از کدام کوچه بگذرم که هوای غربت تو، هواییاش نکرده باشد؟!
به کدام حادثه بگریزم که از مرثیه مظلومی تو، زمزمه آشفته و داغدار نداشته باشد؟!
با اینکه هُرِم کرامت دستهای تو هنوز در این کوچهها، دل آدم را گرم میکند، اما باز حکایت تو برای این مردم پر از نشانه و آیاست؛ پر از انگاره های تردید و دو دلی است. این را هم به حتم، مثل خیلی چیزهای دیگر از پدرت ـ ابوتراب ـ به ارث بردهای.
انگار در این بیغوله های تاریک تاریخ نشینْ، کسی حرفی از آفتاب برای این جماعت نزده است.
انگار کسی برای اوج، بالی به آسمان نگشوده و جرعهای برای رفعِ عطشِ دیرینه اش، سراغ سرچشمه ها را نگرفته است. انگار اینجا جواب سؤال هر اقاقی، چیدن است.
چگونه است اینجا که هر که باشکوه تر است، خانه خاکی تری دارد و نام باشکوهش را نمیشود با صدای بلند، آواز داد و نمیشود از او بی واهمه حرف زد و گفته های نابش را میان دایره حقیقت، به رخِ دروغ های ابن ابی سفیانی کشید؟!
و چرا نمیشود اینجا، میان حق و باطل را ـ که چه قدر دست بر گردن هم، به هم شبیه شدهاند ـ فاصله انداخت، تا کسی صَلاح را برای اِصلاح، ننگ نداند و مبارزه مغلوبه و بی ثمر را، نشانه ترس؛ که صلح و جنگ در مرام آفتاب، جز برای اعتلای رسم خورشید، معنای دیگری ندارد. حالا هر که، هر چه میخواهد درشت بگوید و بیپایه ببافد.
حالا من ماندهام و این مدینه، با این کوچه های فاصله گرفته از آسمان، با این غربتی که زل زده در چشمان این حرم بی گنبد و مناره؛ با نالههای سوزناکی که از خاطره خانه های بنی هاشم می وزد.
دوباره داغی دیگر بر پیشانی پینه بسته این شهر و ننگی بر دامن آلوده نفاق و این پیکر فرزند ریحانه رسول است که بیجان و مسموم، میان حجره دربسته خیانت جعده، بر زمین نقش بسته و این پاره های جگر آسمان است که در میان این تشت، به بازگویی واقعه نشسته است.
باید بروم… باید بروم دوباره در بقیع دل. انگار کسی دارد مرثیه غربت مجتبی را میخواند… باید بروم…
متن ادبی شهادت امام حسن (ع)
«غریب شهر خود»
آخر، غربت هم اندازه ای دارد، صبر هم حدی دارد، غم هم… آه! چه بگویم از غم های بیکران تو ای پیشوای غریب!؟
گفتم: غریب؟ چه کنم که حروف، غیر از این توانی برای بیان حال تو ندارد؛ وگرنه کجا با یک کلمه میشود به عمق غربت تو رسید؟ حال تو را چه کسی جز خدای تو میداند؟ تو حتی در میان اهل خانه خود غریب بودی و نگاه غمگینت را حتی از همسرت میپوشاندی. دلت شده بود خانه دردهای نگفتنی. جز به خواهرت، به چه کسی میتوانستی اعتماد کنی؛ آنگاه که ظرف طلب کردی برای فوران درد این سالها؟
سالها بود زهر در کام داشتی و دم برنمی آوردی.
سالها بود به هر بهانه ای راه خانه مخفی مادر را پیش میگرفتی و زائر شبانه اش بودی، دردت را به خاک او که نمیگفتی، دیگر چه کسی میتوانست مرهم زخم هایت باشد؟
سالها بود حتی برای زیارت مزار جدت باید از ازدحام نگاه های مرموز و پرکینه ای عبور میکردی و خود میدانستی معنی آن نگاه ها را.
سالها بود پشت صبر را به خاک رسانده بودی و طاقت برایت شده بود لهجه هر مصیبتی.
با این حال، هر که از هر کجا بی نصیب میماند، راه خانه تو احاطه اش میکرد و ناگاه، خود را جلوی دروازه کرامت تو میدید و بی پروا طلب میکرد حاجتش را.
آخر میدانست کریمی و به این صفت از همه به جدت شبیه تری؛ حتی چهره نورانی ات، همه را مسافر روزهای خوش مدینه با رسول میکرد.
از کوچه که میگذشتی، هر کس به بهانه ای در مسیر راهت می ایستاد تا لحظه ای، جلوه ای از بهشت را در سیمای ملکوتی تو ببیند و تو با آن لبخند بی ریا و مهربانت به او سلام کنی؛ درست مثل جد بزرگوارت.
با این همه، تو در شهر خودت هم غریب بودی و در خانه ات و در میان دوستان.
حالا چگونه میشود این همه غربت را با یک کلمه تصویر کرد، امام مظلوم و غریب ما، امام حسن مجتبی .