آمدی و رودخانه های صداقت، از رد قدم هایت جاری شدند .
نگاهت، نور می پاشید، پنجره های بی شمار را .
آسمان، چرخی زد و آبی چشمانت را خیره ماند. تو، یازدهمین ستاره منظومه عشقی.
کلامت، دل های کویری و جاهل را باران هدایت بود و لب های متبرکت، نور را زمزمه می کرد.
روشنایی اندیشه ات را هیچ خورشیدی تفسیر نمی تواند.
تو آمدی و کوچه های مدینه را باران شکوفه پوشاند؛ آمدی و آیینه ها، به پابوسی
ات، آب های جهان را به انعکاس برخاستند. آمدی، تو یازدهمین چراغ پر فروغ ولایت باشی.
آمدی، تا امانت را به دست آخرین حجت بسپاری زمین عدالت را دستان با کفایتت به بار نشاند.
حضورت، برکت افشان سفره های مهرورزی و راستی بود .
بال هایت، میله های قفس را تجربه کردند، تا ما پرواز را از خاطر نبریم وآسمان، همچنان شکوه آزادی را به تصویر بنشیند.
نفس هایت مروج دین محمد بود؛ آن هنگام که زمستان تفکر عباسی، جهان اسلام را قبضه کرده بود.
ایستادی تا امانت خداوند را به دست آخرین حجتش بسپاری. کوران ستم را تاب آوردی؛ به پاسداری کرامت انسان؛ که سوره عشق، این چنین تلاوت می شود.
دل نوشته شماره ۱:
به آفتاب می اندیشم که جهان، قرن هاست انتظارش را تاب آورده است؛ به سپیدارانی که از پس عمری خزان، به بهار م
ی
پیوندند. ای بزرگ، ای پدر آخرین حجت خداوند! عزتمان را با گام های دوباره فرزندت، معنی می کنیم و روزهای روشن آینده را در نگاه آسمانی اش می جوییم. تو آن رودخانه ای که دریا می زاید و اقیانوس می پرورد؛ آن ستاره ای که چشم اندازش، کهکشانی بی بدیل است. عزیزت می داریم؛ که شانه های تنهایی مان را پناهگاهی و چشمان مه آلودمان را به جاده های آفتابی ایمان می رسانی . ۱
دل نوشته شماره ۲:
مدینه، قلمرو روشن عشق است
شعرها، از عاقبت به خیری خود می گویند که یازدهمین عطر را بوییده اند؛ عطشناک و مشتاق. زمین، امروز متبسم است و آسمان، طرحی از نشانه های یکریز، از سوی فرشتگان مسرور دارد. همه آراستگی ها، بر صفحه امروز باریده است.
چه تابناک می توان از مدایح امروز، پیاله برگرفت و با مستانگی، تا آخر دنیا، به عشق و شور و خلوص پرداخت.
مدینه، بار دیگر ، در اندامی قدسی ظاهر شده است؛ ایستاده بر درگاه صبح .
جماعت شاید نیز صف کشیده اند پشت خانه رونق شکوفایی. تولد چکامه ای اردیبهشتی است .
مدینه، قلمرو روشن عشق است؛ بافت محکم دلدادگی . ۲
دل نوشته شماره ۳:
کوچه های بی مهر سامرا
چه هوای گرفته ای داشت، دوران امامت شما! چه فضای بسته و سینه های پر کینه ای! حتی زوال و بی پایگی عمارت حکومت فرزندان عباس هم سبب نشده بود تا بی دغدغه، مجالی برای روشن گری داشته باشید.
چه بسیار نامردمانی که حضور ملکوتی تان، آزارشان می داد و شما را سدی بر سرراه خواسته های نامشروع و هوس رانی های بی نهایت خود می دیدند، از بنی عباس گرفته، تا ترکان و پیروان آیین های دیگر .
آفتاب وجود شما، سوسوی فانوسشان را بی فروغ می کرد.
کلامتان، کاخ آرزوهایشان را به ویرانه ای مبدل می ساخت.
هر چه سال ها با دروغ و نیرنگ رشته بودند، پنبه می شد. حتی عبورتان از کوچه های بی مهر سامرا، هنگامی که برای اعلام حضور، نزد حکومت می رفتید، دلشان را می لرزاند و نفسشان را به شماره می اندخت.
به تو محتاج بودن؛ ولی تو را تاب نمی آوردند
دل نوشته شماره ۴:
وقتی می دیدند هزاران نفر به بهانه امور روزمره در کوچه ها به انتظار دیدن آفتاب روی شما ایستاده اند و پا به پا می کنند و با آمدنتان، هیاهویشان را می نشانند تا اگر کلامی از میان دو لب آسمانی تان عروج کرد، از دست ندهند؛ احساس هراس می کردند. آنها می دانستند که باید از شما بترسند؛ می دانستند که نقطه مشترکی برای جمع شدنشان با شما وجود ندارد تا دل سیاهشان را به آن خوش کنند؛ می دانستند شما را حتی با تحت نظر قرار دادن نمی توانند محصور مرزهای دیدنی کنند؛ چرا که بر دل ها خانه داشتید و حکومت شما فنا ناپذیر بود . با این همه، هر گاه از دانایی پوشالی خویش ناامید می شدند و اسیر گردابی، به سایه سار حکمت و علم شما پناه می آوردند و دست یاری شما را می طلبیدند؛ و گرنه حیله مذبوحانه ای دین ناداشته شان را در لحظه ای به باد می داد و عقیده مردمان را به ورطه هلاک می کشید.
به جنگ آفتاب شتافتند
آنها همه چیز را در مورد شما و پدرانتان می دانستند؛ با این حال توانستند بین نور و تاریکی، روشنی رضوان را برگزینند و به جنگ آفتاب شتافتند و مردم را از فیض وجود مبارک امام جوان و شایسته شان محروم کردند .
وای که چه دوران سختی داشتید، امام بزرگوار، ابا محمد، حسن بن علی العسکری علیه السلام