دل نوشته شماره ۱:
گلاب و عود و اسپند بیاورید، سیب های سرخ را در سینی ها بچینید! بیارایید اینک کوچه هاتان را؛ بیارایید باغ و بوستان ها را! بیارایید دل های همیشه سبز باور را؛ بیارایید،به گُلخند تبسّم ها؛ به لطف آیه های آبیِ شادی! بیارایی با عطر گل های محمد صلی الله علیه و آله !
کسی می آید از آن سوی آیینه! کسی می آید از ژرفای انوار الهی!
می آید، شُکوهِ ماندگار امامت؛ می آید، صداقت انوار ولایت؛ می آید، چلچراغ همیشه روشن هدایت! می آید، عبای رسالت بر دوش، شمشیر عدالت بر کف، سرود کرامت بر لب، شور شهادت در دل و نور عبادت بر پیشانی.
دل نوشته شماره ۲:
می آید، صداقت صادق علیه السلام در جان، نجابت کاظم علیه السلام بر چهره، تبسّم رضا علیه السلام بر لب، و سخاوت محمد علیه السلام در دست! دستی که برای همیشه حبل المتین مسکینان خواهد شد. می آید تا کهکشانی از نور هدایت، فرا راه گم کردگان راه، بیفروزد.
می آید تا زمین با وجود نورانی اش، به ملکوت لا یتناهی فخر بفروشد.
می آید تا بی پناهان را پناه، دردمندان را شفا، عاشقان را سعادتِ نجات، و عارفان را غایت کمال باشد! می آید با آغوشی از عطر کوچه های بهشت، تا با توسّل به نام و یادش، مشام جان ها آرام گیرد. می آید با آغوشی از گل های تبسّم، تا «مدینه النبی» دوباره آکنده از عطر پیامبر صلی الله علیه و آله شود.
مدینه! مبارکت باد! مبارکت باد، لحظه های سبز ولادت! اینک به خود ببال که خورشید را به میهمانی آورده ای. به خود ببال که اینک تمام آسمان مهمان توست.
مدینه! به خود ببال که اینک عرش به خاک گران بهای تو رشک می برد. کسی را که به دامان گرفته ای، امام هدایت، فخر عالم امکان، «علی بن محمد النقی علیه السلام » است؛ سرور مردمان و افتخار تمام اولیاء اللّه!
مدینه! خوش به دامان گرفته ای، گوهری را که در تمام هستی، بی همتاست؛ و غربت نوازِ دل غریبان؛ آرامش دل یتیمان؛ خلوت فروز سینه بی پناهان؛ و فروغ دیده دردمندان است!
مدینه! دیگر بار، خورشیدی از منظومه «کوثر» را به دامان گرفته ای، خورشیدی که انوار الهی اش از «سامرّا» تا شرق و غرب عالم سایه خواهد افکند و درماندگان طریق سعادت را به رستگاری رهنمون خواهد شد.
مولا جان! یا ابالحسن علیه السلام ! سلامت باد!
سلامت باد، هر لحظه ای که با یاد خدا به سر می بریم!
سلامت باد، در ذکر و تشهّد؛ در رکوع و سجود، در قنوت و سلام!
سلامت باد، در توسّل و کُمیل، در «یس» و «کوثر»، در عطر لحظه های «قدر»، و «الرحمن»!
سلامت باد، در لحظه لحظه ای که نفس می کشیم و در سایه شما اهل بیت علیهم السلام ، سرافرازترین مردمان زمینیم! سرافراز از پاکیِ جسم و جان، و زلالی روح و روان!
مولا جان! علی بن محمد علیه السلام ! سلام و درود خداوند بر لحظه ای که خاک «مدینه»، بوسه بر قدمت زد، و لحظه ای که تربت «سامرّا» تن شریفت را در آغوش گرفت!
درود خداوند بر لحظه ای که دیگر بار، مبعوث خواهی شد و در آستان قرب الهی، ما شرمندگان آستان آسمانی ات را، شفاعت خواهی کرد!
خبر به سرعت در خانههاى اطراف پیچید و در اندک زمانى، در خانههاى مدینه نیز؛ مگر از «صریا» تا مدینه چهقدر فاصله است؟
چیزى نگذشت که شادى و سرور، همه مدینه را فرا گرفت. چه صورتهایى که به سجده شکر، بر خاک نیفتاد و چه اشکهایى که از شوق، بر گونهها نغلتید! ولى شادى هیچکس به اندازه «سمانه» نبود. زنى با فضیلت که در عبادت و پارسایى، شهره زمانه بود. اکنون
کودکى را در آغوش خویش دارد که مىداند خلیفه خدا بر روى زمین خواهد بود و نام آسمانىاش، جاودانه خواهد ماند.
دل نوشته شماره ۵:
اندکى بعد، سمانه کودک خویش را از آغوش جوادالائمه، همسر گرامىاش باز پسگرفت و بر گونههاى کوچکش بوسه زد و گفت: درود خدا بر «على» کوچک که «هادى» خلق به سوى هدایت و رستگارى است!
مدینه است و شادمانی های خانه حضرت جواد.
مدینه است و طلوع خورشیدی دیگر در خانه امامت.
مدینه است و شکوفایی دهمین بهار ولایت؛ بهاری که از شکوفه های آسمانی اش، «هدایت» می شکفد و «هادی» امت را به تماشاگران عالم لاهوت معرفی می کند.
تبارک الله از حضور دهمین حجت خداوند در زمین!
تبارک الله از حضور آسمانی فرزندی از فرزندان حضرت رسول صلی الله علیه و آله !
تبارک الله از حضور خورشید پرفروغ هدایت!
می آید؛ هم نام مولایی که مجموع صفات الهی است. اصل و فرع تمام اوصاف حسنه!
«علی» است؛ همانند نیایش. در شجاعت و غیرت، در کمال و کرامت، در عبادت و تسبیح، در مناعت وجود!
او ادامه انبیاست. تبلور اندیشه های الهی در عصر خویش است. می آید؛ اشراق آدم علیه السلام در نگاه؛ صداقت نوح علیه السلام در زبان؛ ایمان ابراهیم علیه السلام در دل. شهود موسی علیه السلام در بیان، قدرت عیسی علیه السلام در نفس، نور محمد صلی الله علیه و آله در جبین.
می آید؛ بلاغت علی علیه السلام در بیان، صداقت زهرا علیهاالسلام در زبان، کرامت حسن علیه السلام در نفس، شهامت حسین علیه السلام در دل، عبادت سجاد علیه السلام در جبین؛ شرافت باقر علیه السلام در وجود، صلابت جعفر علیه السلام در ضمیر، نجابت کاظم علیه السلام در شأن، سخاوت جواد علیه السلام در جود.
می آید تا از مدینه تا سامرا، مسیر تازه ای از جاده های هدایت را فراراه گمگشتگان بگشاید.
می آید تا آیینه ای از پرتو طور، در تجلی گاه سامرا باشد.
می آید تا «متوکلین» گم کرده مسیر «توکل» را، سیر الی الله بیاموزد.
می آید تا با چلچراغ هدایت خویش، آدمیان را از اشراقی دیگر در شناخت معبود، آگاه سازد.
می آید علی وار، برای رهایی امت از قید و بردگی، از قید کج اندیشی عباسیان. از قید جهل.
صلوات و درود خداوند بر تو باد، ای برگزیده خداوند برای هدایت بشر!
صلوات و درود خداوند بر تو باد ای ولی خداوند در زمین!
صلوات و درود خداوند بر تو باد ای وارث علم انبیا و اولیای الهی!
صلوات و درود خداوند بر تو باد ای وارث ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام !
صلوات و درود خداوند بر تو باد، ای وارث کرامت حسن علیه السلام ، شهامت حسین علیه السلام ، عبادت سجاد علیه السلام ، فقاهت باقر علیه السلام ، صداقت صادق علیه السلام ، نجابت کاظم علیه السلام ، رضایت رضا و سخاوت جواد! صلوات و درود خداوند بر تو باد ای خورشید هدایت، ای هادی ره گم کردگان، به سوی حق! حضرت ابالحسن، علی بن محمد هادی!
صلوات و درود خداوند بر تو باد، مادام که خورشید برمی آید و آسمان آبی ست. مولاجان! بی پناهیم؛ ما را در پناه نام هدایت گسترت گیر!
سنت دیرینه الهى همین بوده و هست؛ این را فرشتگان مقرب بارگاه حق خوب مىدانند و زمین در طول عمر درازش، با همه وجود آن را دریافته؛ سنت خداوند چنین است که هرگاه ظلم و جور و تباهى فراگیر شد و راهزنان طریق حقیقت، شاهراه هدایت را با
بىراهههاى ضلالت و گمراهى از نظرها دور کردند، از پس پرده غیبت، هدایتگرى دیگر ظهور مىکند تا زمین هیچگاه از حجت حق خالى نماند و هماره مشتاقان وادى نور را دستگیر باشد؛ امشب، آسمان مدینه نور باران است و نداى آسمانیان در همه عالم طنینانداز است که «هادى آمد».
سلام بر نور، بر روشنایی، بر دهمین خورشید!
سلام بر تابناک ترین ودیعه الهی در زمین، بر مجد و شرافت، بر پاکی و عزت!
سلام بر او که یادگار فضیلت و پارسایی، سخاوت و پاکیزگی بود!
نخل های هدایت از برکت دستانش ثمربخش بود و سَحَر از دیدن قامت زیبایش تبسم بر لب داشت.
دست های حاجتمندان، بی آنکه سرشار باشند، از درگاهش دور نمی شد و همگان در برابر شکوهش فروتن بودند.
باران رحمت آگاهی را بر سر و قلب مردمان جاری می کرد و مؤمنان از پیشگاه همتش نیرو می گرفتند.
آن گاه که ناباوران و دشمنان به شکستن قداست و شکوهش می اندیشیدند، خود، می شکستند و فرو می ریختند!
او خواب تاریک دلان را برمی آشفت و پرچم توحید را در بلندترین قله های حیات برمی افراشت.
او چراغ فروزان هدایت بود و یاور و راهنمای همیشه امت؛ کتاب دانایی و پارسایی و زهد را به هم درآمیخته بود و از مدینه تا سامرا، نور و روشنایی ریخته بود.
میلاد خجسته و پرفروغش مبارک باد!
اى امام هدایت و روشنى! میلاد تو، جادهها را بىطاقت مىکند تا با همه رگهایشان، نبض قدمهاى تو را انتظار بکشند. تو سر مىرسى، تا قلبها در سایهسار بلند نام تو آرام گیرند.
اگر چه شهر، در پیله تاریک خود فرو رفته بود، اما شوق آمدن تو، کوچههاى بنىهاشم را به تپش واداشت تا در مژده دیدار صبر مجسم، به ادامه ریسمان نجات چنگ بزنند.
گرچه یوسفِ جمالِ تو را در اسارتگاهها پنهان کنند، وعده «اِنَّ اللّه تُعِّزُ مَنْ تشاء و تُذِّل مَنْ تشاء»، سرود زندگى تو خواهد بود، اى نور هدایت.
اى قتیل عشق! آن هنگام که پا به جهان گذاشتى، گلها ـ دستهجمعى سپیدى را از روحت آموختند و سرخى را از پایانت و زردى را از رخسار شبزندهدارت. امروز، آسمان، شعر تازهاى سروده است: اى پنجرههاى بسته! با یاد ذریه زهرا روزه را باز کنید تا آسمان، زمین را لمس کند.
هرچند مىخواهند طراوتبارانى امامتش را پنهان کنند؛ ولى این اقیانوس را سدّ سنگریزههاى کفر، مسدود نخواهد کرد.
آمدى؛ آن هنگام که عباسیان، در اندیشهاى عبث غوطه مىخوردند و زنجیرهایى را براى بریدن نفس، در خیال خود مىبافتند. ناگهان درهاى آسمان، به روى زمین گشوده شد و مژده رسیدنت، همچون زلال چشمهاى، در خانهاى محقر فوران کرد. تو از شکوه یقین آمدهاى تا در تاریکترین شبهاى تاریخ، تیرگى غبار اندوه را از قلبهاى مؤمنان بزدایى. سامرا، آغوش گشود تا قدمهاى تو را بوسه بزند.
واحیرتا! که در هر گوشه آسمان آل زهرا، صیادى به کمین نشسته است تا کبوترى از شما را اسیر کند؛ اما معجزه عشق، فراگیرتر از آن است که رؤیاى پر گشودن در هواى شما را از آسمان نگاهمان بگیرد.
مولودى از نیمه ذىحجه مىآید و آسمان، رخت آبىاش را با پشتههاى سپید ابر مىآراید و صبحگاهان، خمیازه گلها را که با لبان ظریف گلبرگهاشان رو به روى جویبار زلال مىکشند، با بشارتى نو، به گلخندهاى شیرین مبدل مىکند.
گل سرخ، ده گلبرگ خوشرنگ را شبنم مىزند.
ماهىهاى قرمز، ده حباب طلایى در آب مىفرستند.
شببوها، ده شب از عطر دلانگیزشان را به مهتاب مىدهند.
پرستوها بر ده شاخه بلوط، گل رُز مىآویزند.
و اقاقىها، آرام مىشمارند؛ اولین، دومین… دهمین، آرى دهمین ستاره مىآید.
ما را بیاموز ورقى از درس استقامت خویش، در لحظههاى تنهایى؛ زمانى که در محله عسکرها، شبت را به نماز و استغفار و روزت را به روزه و دستگیرى از دیگران مىگذرانیدى. راستى، متوکل چرا زبان از کام «ابن سکّیت» بیرون کشید؟
چرا همیشه شب از سیاهى خویش مىگریزد و خویش را به زور تدلیس، به رنگ روز و روشنىِ خورشید مىبیند؟
گویا این خودستایى براى سبکْشأنان مرسوم است و مرض ناعلاج صاحبان کوشکهاى طاق بر آسمان چسبیده است، که زبانها مىبرند و پیکرها آتش مىزنند.
امام هادى علیهالسلام : «اَلْعجبُ صارفٌ عَنْ طَلَبِ العِلْمِ، داعٍ إِلَى الغَمْطِ و الْجَهْل؛ خودپسندى، آدمى را از دانشجویى باز مىدارد و به ناسپاسى و انکار حق وامىدارد».
درست مثل ستاره در یک شب مهتابی! چه درخشش زلالی!
زلال میآید و شفاف میرود. رد میشود؛ مثل گذر باد بهار در گیسوان شاخهها!
ولی این نسیم آسمانی قصد توقف دارد؛ توقفی در لایههای باور زمین. این عزیزترین و گرانبهاترین هدیه خدا به جواد الائمه علیهالسلام است.
فرشتگان از عالم بالا، به خاکبوسی قدوم نوزادی می آیند که بیکرانگیاش در اتصال به خانواده عصمت آشکار است. فوج فوج ملائکه؛ دسته دسته گل؛ باران باران، طراوت؛… اما مردم چه میدانند چه اتفاقی در خانه جواد الائمه علیهالسلام در حال وقوع است؟!
مردم همین قدر میبینند و میدانند که امشب کودکی از آل علی علیهالسلام به جهان پا میگذارد. همین قدر میفهمند که پدر در گوشش اذان و اقامه خوانده است. همین اندازه درک میکنند که نامش علی علیهالسلام است و لقبش هادی.
اما چه کسی شعف آسمانیان را لمس میکند؟ چه کسی اشتیاقی را که در سینه امام نهم علیهالسلام موج میزند، درک میکند؟!
چه کسی میفهمد که خدا بر زمین منّت نهاده و ارزشمندترین هدیههای عالم امکان را به خاک ارزانی داشته است.
شب صبح میشود؛ در حالی که موازنه هستی دگرگون شده است، در حالی که تعدیل جهان تغییر کرده است. چگونه تغییر نکند، وقتی امامی به عرصه زمین پا گذاشته است؟ چهطور ثابت بماند، وقتی میزان حلول کبریا در زمین دو چندان شده است.
پدر لبخند میزند؛ امّا در پس این تبسّم روشن، عالمی از دلواپسی و اندوه نهفته است. صدای خاموش پدر در تار و پود زمان رسوخ کرده است. میپرسد از آفرینش که آیا مردم دنیا، قدردان این موهبت قدسی خواهند بود؟ آیا خلیفههای وقت، مجال انتشار فضیلتهایش را در اهل زمین خواهند داد؟ آیا مردم، مجال بهرهگیری از وجود لایزالش را دارا خواهند بود؟!
پرستوها برگشتهاند و ابرهای حجاز، بارش آغاز کردهاند در دهمین جشن شکوفایی زمین.
امروز، سکه دولت به نام تو میزنند که زبانت، زبان «علی بن ابیطالب» است و امتداد رسالت آسمانیات، به خطبههای غدیر ختم میشود.
تو از پشت سالها رنج و خفقان آمدهای؛ از پشت سالها سکوت و تهدید، از پشت سالهای بیپناهی شیعیان.
صدای سم اسبهای کربلا، در رنجنامههای زندگیات هست و حنجرهات گواهی میدهد به زخمهای هجرت.
تو را پیشاپیش صبح فرستادهاند تا چشمهای خوابآلود را بیدار کنی و بشارت دهی به دولت عشق.
فصل، فصل آمایش بوستانهاست. نوبت از آنِ توست که بتابی و آفتابگردانها همه به سوی تو برگردند.
نوبت از آنِ توست که بتابی با انوار دانش؛ تا سایههای تردید، بگریزند، تا تیرگیهای جهل فرو بمیرند، تا یخهای پندار آب شوند و شعلههای یقین جان بگیرند. فصل، فصل فرسایش اندیشههاست.
نوبت از آن توست که توشههای معرفت را به دوش بگیری و در مزرعه عشق، بذرهای هدایت بکاری تا خوشههای حکمت بروید.
باغ دلها آماده شده است برای شکوفان شدن؛ تنها تو باید بیایی و هرزههای وسوسه و آفتهای ضلالت را بزدایی.
قرآن، با منطق گویای تو به زبان خواهد آمد. ایمان، در مکتب تو آموزش خواهد دید و اسلام، حیاتی تازه خواهد گرفت در مدرسه تعلیم و تربیت تو!
قلب مشتاق جهان، در سینه ستبر مدینه تپیدن گرفته است.
«نیمه ذیالحجه» است و ملائک مشتاق به خاک آمدهاند تا قدمهای آسمانی دهمین بهار از راه آمده را بوسهباران کنند. ملائک آمدهاند تا مژده آمدنش را پیرامون کعبه طواف کنند. تمام اشیا در پوست خویش نمیگنجند. هوای سالخورده مدینه، بوی شکفتن گرفته است.